بازگشت

ساخت وبلاگ
درد می ماند مرا بر جای دلدر سرانجامِ تناقض های دلنیستم من آنکه شادی می کنم !گریه هم غیر ارادی می کنمگاه بارانم که می ریزم به چاهگاه می خواهم که بگریزم به چاه !گاه می میرم میانِ خواب هاگاه برمی گردم از سیلاب هااین منم فریادِ آزادی ولیانقلابی نرم روی صندلی !من شبی طولانی ام با سایه هاصبح یا من زنده ام یا سایه هامرگِ من مهمان نوازی می کنددستِ من را خوانده بازی می کنداین منم مرگی مرتب پایِ تختدر مسافرخانه های پایتخت این منم مشتِ نزنِ بر آینهپانتومیمِ خسته ای در آینهچارراهی مملو از مردم شدمراه بندانی که سردرگم شدمبازمی گردم ولی هر بار : کی؟پاسخی با تلخیِ بسیار : کی ؟!!! بازگشت...ادامه مطلب
ما را در سایت بازگشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : b-shakiba بازدید : 12 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1402 ساعت: 2:16

در جمع آدمهای با احساس، بی احساسهر کس برای زندگی کردن دلیل آوردیک باغبان از یک درخت سبز بالا رفتاز شاخه های باردار آن ، شلیل آوردیک هندیِ رقاص رفت و از تهِ جنگلیک کیسه ی انباشته از عاج فیل آوردیک کارمند خسته، شب هنگام از بیروندر فکر بعد از شام سی دی فسیل آوردمردِ کشاورزی برای زندگی کردناز پای دیوار گلی یک دسته بیل آوردیک زن برای اینکه سوپش عطر و بو گیردرفت از کابینت پودر سیر و زنجبیل آوردبافنده ای رفت و کمد را گشت و با کاموادر فکر شال قهوه ای یک جفت میل آوردیک متهم در فکر آزادی مشروطشفیلتر شکن در دیدن پیج وکیل آوردیک شادی گمگشته صدها بار برگشت وهر بار توجیهاتِ بی ربط و شکیل! آوردیک مرد زحمتکش سر انجام از پسِ سی سالتوی حیاط خانه اش اتوموبیل آوردمیمونِ خوشحالی پس از دیدارِ معشوقشدر بزم میمونهای دیگر نارگیل آوردقطعا ادامه دارد ... بازگشت...ادامه مطلب
ما را در سایت بازگشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : b-shakiba بازدید : 40 تاريخ : جمعه 12 آبان 1402 ساعت: 14:27

برای شادی گمشده:

ناگهان یک هیچِ بی پایان و بعد

میزِ گردی در سیه چالِ عجیب

سیصدوشصت وکدامین روز را

شرح خواهم داد از سالِ عجیب؟!

گفت : جز وحشت در این منوال نیست

می دهد حافظ به من فالِ عجیب!

گاه شاد و گاه زخمی ، گاه هیچ

با که باید گفت این حالِ عجیب ...!

بازگشت...
ما را در سایت بازگشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : b-shakiba بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1402 ساعت: 13:19

چرا باید کسی چیزی بگوید؟

آدم آنگونه که دلش می خواهد خوشبخت است

و آن را برای دیگران تعریف می کند

گاه پیش می آید که

یک راننده ی تاکسی

از یک باغ بزرگ خوشبخت باز می گردد

چرا که مسافرِ او کرایه را بیشتر حساب کرده است

و گاه پیش می آید که

شادی

به زندگی یک زنِ متأهل قدم می گذارد

و آن را با دیگران حساب می کند

بازگشت...
ما را در سایت بازگشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : b-shakiba بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 16:48

فریاد می کشی و آروم نمیشی . اینجور مواقع با خودت فکر می کنی که حتماً یه چیزی سرجاش نیست . یه چیزی شبیه به چرخ دنده ی یه ساعت . پس دست بکار میشی تا روحت رو بررسی کنی . قطعاتش رو باز می کنی و با دفعات قبل تطبیق ذهنیش میدی . دفعات قبل ؟! آره . دفعات زیادی اینکارو کردی و هربار نسبت به بارِ قبل چیزی کم می اومده !اما تا ایندفعه کار می کرد . آرومت می کرد و حالا ناگهان از کار افتاده . با خودت فکر می کنی ایندفعه چی نسبت به دفعه ی قبل کم آوردی؟ به جایی نمی رسی . مثل دفعات قبل که فریاد می کشیدی و نمی تونستی بخوابی . فریاد می کشیدی و نمی تونستی به پیاده رویت ادامه بدی . فریاد می کشی و نمی تونستی اسم آخرین کسی که باهاش حرف زدی رو بخاطر بیاری !!! این بار نوبت آرامشته . نوبت یه چیز اصولی تر . مثل چرخ دنده ای که توی ساعت ثانیه ها رو به عهده گرفته . حالا رنجت نزدیکتر شده . چسبیده به روحت . ضربه ی بزرگیه . می دونی اما خب این چیزیه که حدس می زدی و بهش باور داشتی .و :احمقانه ترین رنجی که میتونه بچسبه بهت اینه که با یه احمقِ تمام عیار که به احتمال زیاد بخاطر میز و صندلیش اعتبار پیدا کرده بوده شبیه در نظر گرفته بشی اونهم در چه چیزی ؛ ادبیات !!!! بازگشت...ادامه مطلب
ما را در سایت بازگشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : b-shakiba بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 16:48

اخم آلود وَ با انصاف مهربان وَ گناهكار پرقدرت وَ مأيوس گاهي فكر مي كنم كه نمي توانم حتي يكي ديگر به اصطلاحات بالا اضافه كنم . همين ها را هم سالها پيش در يك متن به كار برده ام و بعد از آن دست به تحقيقاتِ ذهنيِ زيادي درباره ي تفاوتِ تناقض و تضاد زده ام . اغلب به هيچ چيز مشخصي نمي توان رسيد با اين دليلِ مشخص كه هيچ چيزي مشخص نيست ! مشخص نبوده است . وقتي با يك عمقِ بدون پايان به آنچه كه زندگي كرده ام فكر مي كنم مي بينم كه هر بار با چهره اي ديگر و اصطلاحي ديگر از اعماق بالا مي آيم و هر بار تلاش معصومانه اي مي كنم تا بگويم كه : من خودم الان دقيقا همينم . اوني كه قبلا بالا اومده بود ، من نبودم ... بدون شك حزن آلود ترين گونه ي اكتشاف ، اين است كه رو به روي آئينه يك نفر را ببيني كه دستش را به شکلِ " از جلو چشمام برو كنار" به سمتِ تو دراز كرده باشد . تو اتفاقاً به دقت او را مي شناسي و او اتفاقاً به دقت از تو روي برگردانده است ! و : تفاوت زیادی با یکدیگر ندارند آنها که آدم می کشند و پنهان می کنند با آنها که دوستت دارند و خود را پنهان می کنند . هر دو گروه سرگرمِ انکارِ حقوق دیگران هستند !و :خورشید سپیده داشت پرتو میزدیک طرح برای روزی از نو میزدنزدیک وصالِ پرده و پنجره اشدر «محفل دل» زنی پیانو میزد بازگشت...ادامه مطلب
ما را در سایت بازگشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : b-shakiba بازدید : 34 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 19:52

چيزهاي زيادي هست

كه بعد از تو

در قلبِ خود پيدا كرده ام

يكي از آنها اينكه :

چیزهای زیادی هست

که بعد از تو

در قلبِ خود پيدا كرده ام !

بيشترين ديوار را خانه ي من دارد

بعد از آنكه در را به سمت خيابان بستي ..

بازگشت...
ما را در سایت بازگشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : b-shakiba بازدید : 33 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 19:52

اي خداي اتاق چشمم راپر كن از اتفاقِ خوابيدنپر كن از اتفاق چشمم رااي خداي اتاقِ خوابيدنمن در اين روزها كه دستانممثل مادر عجيب و تنهايندخاطرم هست اينكه مي گفتيدستهاي دوباره مي آيندروزگارم غريب و بي پرواستآشنايي در اين حوالي نيستدستهايم تهي ست ، مي دانمليكن از اضطراب خالي نيستروحِ بيمارِ من گريزان استدر بيابانِ اعتقاد از منيا در اين شب تباه خواهم شديا كند نور عشق ، ياد از منكاش اي آفتابِ بي ترديددستِ تو روي شانه هايم بودكاش وقتي بخواب مي رفتمنور چون سايه ، پا به پايم بودكاش امشب دوباره پنجره رارو به اندوهِ برف بگشايمگوش باش اي خداي آن بالاتا زبان را به حرف بگشايم :دستهايم به جرم بي چيزيدر تن خسته ام فرو رفتندمادران هزارها فريادسر زاييدنِ هوو رفتندچشمم از خشم تنگدستي پربر لبم آيه هاي رستاخيزسينه ام تير مي كشد از دردقلبم از عشقِ دشمنم لبريزمن پر از اعتصاب و عصيانمو دلم خسته ، بي هدف ، آشوبمن در اين كشمكش نمي پايمتا نگاهم به هر طرف آشوب ...پيكرم را نشانه مي گيرنددردها ، انتظارها ، غم هادارم ازآفتاب مي گويم!!!در شب اندود گوشِ آدمها ... بازگشت...ادامه مطلب
ما را در سایت بازگشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : b-shakiba بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1402 ساعت: 12:08

او به سرعت از راه می رسید ، او به سرعت گوش می داد ، او به سرعت درک می کرد و او گاهی ساعتها درنگ می کرد تا باری از دوش کسی که بهش زنگ زده بود که " بیا باهات حرف دارم خیلی افسرده م" برداره . او همچین آدمی بود . حتی اگه طرفش بخاطر تموم شدنِ نقشِ هنرپیشه ی محبوبش توی سریالِ مورد علاقه ش احساس افسردگی می کرد ، پشیمون نمیشد از اینکه جریان رو جدّی گرفته و خودش رو به سرعت رسونده . او اصولاً گوش شنوا بود . انگار که از همه ی تن و روحش یه گوشِ بزرگ ساخته بودن تا برسه و بشنوه . بنشینه و بشنوه . راه بره و بشنوه . بعد از همه ی این شنیدنها او اصولاً یه قلب میشد .یه قلب بزرگ که جدّی می گرفت . یه قلب بزرگ که می فهمید . یه قلب بزرگ که افسردگی ها رو بغل می کرد و یواشکی جوری که طرفش نفهمه از سروتهش میزد و کوچیکش می کرد . بعد از اینها او اصولاً یه زبون میشد . یه زبون نرم . یه زبون صمیمی که سعی می کرد جوری کلمات رو روی خودش بچرخونه که طرفش بچرخه و بگه خوبم . خوب شدم ! واسه اینکار او حتی حاضر بود بشه یکی از شخصیتهای اون سریال . شخصیتی که دو سه قسمتِ قبل ، نقشش تموم شده بوده اما حالا به خواست او به سریال برگشته تا طرفِ او رو خوشحال کنه . او طرفِ همه بود اما هیچکس طرفِ او نبود . به همین راحتی . این دو پاره خطِ ساده ، تمام زندگیِ او رو تعریف می کرد و شکل می داد . این پاره خطِ ساده درست از جایی شگفت انگیز شده بود که خودِ او ازش خبر نداشت یا اینکه باخبر شده بود اما عقب مینداختش . نمیخواست باهاش چشم تو چشم بشه . نمیخواست یه جایی از مسیر بایسته و یه جایی واسه حرف زدن با خودش پیدا کنه . چرا ؟ چون او همیشه به نفعِ بقیه تصمیم می گرفت و تصمیمِ حرف زدن با خودش به نفع بقیه نبود ! اگه او واسه یکبار هم که شده به بازگشت...ادامه مطلب
ما را در سایت بازگشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : b-shakiba بازدید : 66 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 21:59

چه گستاخانه می دوزیم بر بگشودنِ درهانگاهِ نا امیدی را که بهتر بود می بستیمچه راهی مانده غیر از مرگ ، مرگی خویشتن خواندهبرای باورِ فریادِ خاموشی که : ما "هستیم" دلم لبریز از پروردگار، از عشق ، از آدمتنم اما اسیر ناتوانی ، درد ، تنهایینگاهی می کنم دستان خالی مانده ی خود راکه سرشارند از رنگی میانِ زشت و زیباییغبارآلود در برگشتنای حدس ها هر دمبه حدسی تازه دل بستیم و هم ناچار برگشتیمجنون تفسیر خواهد کرد این اعجابِ عاصی راکه از یک راه ما صدبار ، صدها بار برگشتیم بازگشت...ادامه مطلب
ما را در سایت بازگشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : b-shakiba بازدید : 75 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 21:59